قدس آنلاین: گرگ و میش صبحی از ماه آخر زمستان است. اتوبوس میایستد و میان خوابآلودگی و خستگی در میدان « آزادی » کرمانشاه هستم. آن موقع روز هم حتی میان برفریزان، غوغایی برپاست. مسیر رفتن به پادگان خضر زنده را میپرسیم. « مینیبوس کامیاران را سوار شوید. » تا چای و لقمه چاشتی بخوریم صدا و سکوت است که پیاپی به گوش میرسد. از جارزدن مسافر که جا نماند تا گفتوگوی مردم درگذری که اکثر آن را نمیفهمم و گویا لکی است. دلچسب و گیرا و برایمان ناشناخته است. چیزهایی از کرمانشاه میدانم. مگر میشود اهل خواندن تاریخ باشی و به کرمانشاه که رسیدی میان دغدغه آموزش سربازی، فکرت پیش آن نباشد که چه جاهایی را باید ببینی؟ اما چیزهایی که به گوش میرسد و به جان میساید، تنها صدای آنچه میبینی، نیست. فقط غوغای میدان نیست که به دماغ دل و ذهن میرسد. بلندای غرورآلودی که حس میشود، تنها در ستیغ سفید کوههای زاگرس نشسته نیست. اینجا چیزهای غریبی دور و برت سحرآمیز و اسطورهطور وجود خود را به رخ میکشند. صدای تیشهی فرهاد و دستور داریوش به هجاران کتیبه میآید. نوای سم اسبان خسروپرویز با بوی خونچکان شکارش قاطی است. بیقراری آدم به چهِ این شهر وصل است که رخوت خسته، به مستی بی امان رسیده است؟ راننده که دنده را جا میزند و خُرخُر مینیبوس بلند میشود به سمت خضر زنده، صدایی در گوشِ جانم در میکوبد: « بگذاشتیام غم تو نگذاشت مرا ...» چنان سینهسوز که یقهِ عربدهی هر مستی را میدرد. ردِ فکر راسته میشود و معلوم میگردد که غریبیهای صدا از کدام حنجرهی شهر میآید: « حماسهی صدای شهرام ناطری است.».
« کرمانشاهان » را از قبل به شهرتهایش میشناختم. دو ماه بودنم در این شهر و آخر هفتههایی که مهمانپذیری میگرفتیم و توشهریمان را به دیدن و جست و جوی آنچه باید میگذراندیم، خاطرههایی ماندگار شدند. تفرجمان همراه پردهبرداشتن از راز و رمزها بود. اما بنا نیست که با این نوشته، « کرماشان » را به مخاطب بشناسانم. تصمیم به نوشتن در مورد کسی است که گفتن از اویِ اسطورهیاش دستانم را به لرز و قلبم را به تپیدن میاندازد. چرا که از حماسه گفتن، داشتن رطلی گران در کف میطلبد. « داریوش صفوت » در مورد شهرام ناظری چه خوب گفته بود: « او لحن حماسی که در آواز ایرانی وجود داشته و در حال از بین رفتن بود را احیا خواهد کرد. » پیشگوییای که جامه عمل پوشید. در صدای اساطیری او لنگرها، دندانهها و آکسنهای خاصی وجود داشت که با توصیه استاد صفوت که « مبادا آن را با چیز دیگری بیامیزی » حماسهی آواز ایرانی را بار دیگر زنده کرد. « شرام نازری » در بیش از چهل آلبومی که تا کنون از خود بر جای نهاده است، گویا با شاهان بر بلندیهای کوها قرار میگذارد. شوریدگی و بانگافکنی و زخمهزنی صدایش مهر تاییدی بر عظمتِ جاودانهی کتیبه بیستون داریوش میزند و با خسرو پرویز در طاقهای بستان، عهد ماندگاری آن سرزمین میبندد. هر کس که اندکی از درک لذت موسیقی و آواز ایرانی بداند و تندیس « هرکول »ِ را دیده باشد که سلوکیان در فتح ایران بر جای گذاشتهاند، تشر صدای ناظری را بانگ خطابکنندهای میشنود. گوش میکنیم که غیورانه شروع میکند که « چون که من از دست شدم، در ره من شیشه منه. » و نهیب بعدی صدا را میشنویم « گر بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم » . انگار که روی سخن دلیرانه با غاصبان این سرزمین است. چونانِ هشداری که لرزه بر تن میاندازد و دوست و دشمن، نفس در سینه حبس ، میمانند. چنین میپنداری که پس از گذشت قرنها ناظری به یاری واژگان و کلمات مرادش « مولانا » و با سلاح بیبدیل صدایش به فتح جهان میرود و در این راه موفق است و مرزها را تا تمامی جهان میگستراند. عناوینی که این صدا در عرصههای جهانی کسب کرده است کم نیستند. نشان « شوالیه ادب و هنر » که بالاترین نشان فرهنگی فرانسه است، « لژیون دونور » فرانسه، جایزه « بهترین موسیقی عرفانی جهان » در جشنواره « فاس مراکش »، جایزه « کونکورز » موسیقی فولکلور، جایزه ویژه شهر « ارواین » ایالت کالیفرنیای آمریکا و بسیاری عنوان دیگر فقط از موهبت داشتن صدایی با تنالیتهی منحصر به فرد نیست. « ناظری » اگر چه موسیقی سنتی و بهویژه آواز و گوشه و کنار آن را در محضر اساتید بزرگی آموخته و نشان و مهر تایید بسیاری را بر هنر خود زده است، اما تمایز او با همسنخانش را باید جایی دیگر جستجو کرد. مقایسه او با هر خواننده آواز سنتی، مقایسه مولانا و دیگر شاعرانی است که سرودههایشان آبشخور و دستمایه موسیقی سنتی و مقامی ایران است. سرودههای« مولانای رومی » علاوه بر زیبایی و هنر شاعرانگی به زیور دانش، بصیرت، آگاهی و البته شوریدهطبعی آراییده است. اینچنین است که خواندن آنچه از جانی متعالی بر زبان جاری شده است از حد شعر فراتر میرود و به گنجینهای از آگاهی، فلسفه و حکمت بدل میشود. به عنوان مثال، این خصلت با همه احترامی که برای غنای هنری « حافظ » باید قائل بود، در او اگر نه غایب، که بسیار کمرنگ و روتر از مولاناست. این خصلت ناب آگاهی آمیخته با شوریدگی و پاکبازی مولانا در مریدش جای محکم به امانت گرفته، و از سینهی آکنده از آن بر حنجرهای پرسوز و گداز جاری میشود و هر شنوندهای را مسحور میکند. دلباختگی ناظری به « رومی » سببساز آن شده است که عمده آثار او بر پایه و محوریت اندیشهی عرفان – حکمت و بهرهمند از شعر اوست. مولوی اگر چه خدای ناظری نیست، اما در مقام، نزد او کم از خدایی ندارد. چنین است که قونیه، کعبه او شده است و « عبدالستار » به او شهروند افتخاری قونیه داده است و « چلبی » نواده مولانا هر ساله در روز گرامیداشتش میزبان او میشود. هوای « قونیه » برای ناظری هنوز هم به قول خودش بوی مولانا میدهد. اشعار مرادِ ندیدهاش را در ایام بزرگداشت مولانا ( روز عُرس ) بر مزار او با کوک مولانایی میخواند. این بزم بیمثال، صرفا یک کنسرت هنری نیست. در این اجتماع جهانی گویی به یاری همپوشانی عشق و شور و هنر، کوه در رقص میآید و هندو و ترک، همزبان، به سماع و مدهوشی فرو میروند. بزم عارفانهای که به لطف سخاوت استاد، برای ورود رایگان است و صدای دف آن از گلویی عاشق بیرون میجهد تا تعبیری باشد بر گفته مولانایش که : « میا بی دف بر گور من برادر ... که در بزم خدا غمگین نشاید »!
ناظری اگر چه با انتخاب ارجح اشعار مولانا و ملموس کردن آنها برای مخاطب، بهویژه در دو آلبوم « گل صد برگ » و « یادگار دوست » که به مناسبت هشتصدمین زاد روز او منتشر شد، حق شاگردی و ارادت را ادا میکند اما اجازه آن را نداده است تا آنچه از سرودهها لیاقت بر آواز او رفتن را داشته باشد، بیبهره بمانند. به تعبیر « پوریا پورناظمی » میتوانست سجادهنشین با اعتباری باقی بماند اما روح بربلندای آگاهی و شور رفتهاش او را وا نمیگذارد و در ساحت موسیقی سنتی دست به نوآوریهای بیمانندی میزند. تصنیف « کاروان شهید » با ضربی شوشتری و ترانه « هوشنگ ابتهاج » وجهی حماسی و تراژیک، آشنا و مانوس گوش هر ایرانی هنردوست است. جایی دیگر ادای دینی میکند و با استفاده از موسیقی مقامی به اجرای بینقصی از اشعار شاهنامه میپردازد که ورود به آن در شجاعت هر خوانندهای نیست. از همین نمونه به اجرای اشعار نو و از جمله سهراب سپهری باید یاد کرد که او را در معرض اعتراض عدهای قرار میدهد. آنانی که معتقدند که صدا و لحن آوازی خاص ناظری متناسب با این مقام و یا اشعار نیست. البته که باید پاسخ آنان را به خود ناظری واگذاشت. آنجا که شعر هوشنگ ابتهاج را میخواند : « من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان؟». اهتمام ناظری به بدیع بودن در همین پروژه «سمفونی رومی» که مصرعی خوانده شده از آن را آوردم، مثالزدنی است. مجموعهای که پیوند موسیقی غرب و شرق است. شرق و روحیهی عارفانهی شرقی را در این مجموعه ناظری، پسرش «حافظ» و مرادش «رومی» نمایندگی میکنند و البته با همهی همنوایی با هارمونی موسیقی غرب، اصالت و گوهر ایرانی خود را حفظ میکند.
اجراهای کردی شوالیه آواز کرمانشاهی به بخشی از طبع و روح او باز میگردد. غیرتورزی و تعلق خاطر به زادگاه، زبان مادری و اصالت خویش، جنبهای از یک روح آتشین و درهمان حال متواضع است. به اجرای کنسرت مشترک با ارکستر ارمنستان به رهبری لوریس چکناوریان باید نگاهی چندوجهی داشت. وجه اول آن در همان همکاری صمیمانه با موسیقی دان آشنای بینالمللی است. این خود بیان ارزش صدا و هنر اوست که چنین زمینهای را فراهم میآورد و اثری بیهمتا را برای موسیقی جهان به یادگار میگذارد. پرداختن ناظری به موسیقی محلی کردی و اشتیاق او در خواندن ترانههای سرزمین مادری در این اجرا، سخن گفتن و شیرینزبانی کودکی را در بیان مشتاقانهی واژگان به مادر و سرزمین خویش، به شنونده متبادر میکند. این شوق گویی نهیب میزند که باید کردی را دانست تا بتوان به دنیای هنر او ورودی جامع داشت. در همان برنامه تصنیف « شیدا شدم » و قطعهی « زین دو هزاران من و ما » حکایت دیگری را فرا روی میآورد. با دیدن و شنیدن آن اگر شوری در سر باشد، انتظار برای درک یک شیدایی ناب به پایان میرسد. وجد بالارونده و و فراز صدایی که از « شیشه گذاشتن در ر » ش بر حذرمان میدارد با تانی تحریرهایی که آرامآرام به رخوت میکشاند و به انتظار میگذارد، علاوه بر آنکه دوگانهی حماسی – عرفانی هنر او را به یاد میآورد، وجهی تاریخمند را به همراه خود میکشد. بازگویی فراز و فرود تاریخی این سرزمین و به تبع آن موسیقیاش، در این قطعه نهفته است. ناظری به مدد شعر عارفانهی مولایش مولوی، گاهی اوج شکوه و عظمت ایران زمین را میسراید و بعد آهسته ما را بر جای رخوت مینشاند و « انتظار »، این وجه روحی همیشه همراه ایرانی، را به روح شنونده میدواند، تا باز با فرازی دیگر شعف و شوق او را به اوج برساند. گویی تاریخ پر از بالا و پائین این سرزمین است که گاه با عظمتها و گاهی با جبرهای تاریخیِ بر آن تحمیل شده، سروده میشود.
چند دهه آموختن، کار و هنرورزی بیوقفه وعاشقانه و نوآوری پیاپی شهرام ناظری در موسیقی سنتی ایران و جهان، اگر چه برایمان گنجینهای به یادگار گذاشته است اما برای سینهای که دمادم آتش عشق و شوق و همیت از آن صادر شده و همچنان در انتظار صدورهای دیگر است، ارمغانی بدشگون داشته است. استاد شهرام ناظری علاوه از رنج بردن از ناملایمات روحی که زخم هر روح هنرمندی است، اکنون با مشکل جدی قلبی دست و پنجه نرم میکند. نگارنده صرفا به عنوان یک علاقهمند به هنر و موسیقی سنتی و به خاطر ارادتی که همیشه ایام به این استاد با اخلاق و منش داشته است، ضمن ادای احترام به این مرد بزرگ، برایش آرزوی سلامتی و بهروزی دارد. این کوتاه را ادای وظیفه کوچکی به او قبل از آنکه دیر باشد، دانستم. هدف باز یادآوری مردی بود که وظیفه همه ما گرامی داشتن، معرفی و ارج نهادن است. شاد که عادت بد گرامی داشتن بعد از کف دادن این بار و در مورد استاد « شهرام ناظری » گریبانمان را نگیرد. با امید بودن همیشگی سایه هنرش بر سر ما!
انتهای پیام/
نظر شما